چادر من!

(((( به پیشنهاد سردبیر ))))


تو نمازخونه دانشگاه داشتم سجاده آماده می‌کردم برای نماز، همین که چادر مشکی را از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم گفت: این همه خودت را بقچه پیچ می‌کنی که چی؟
برگشتم به سمت صدا، دختری را دیدم که در گوشه ی نمازخانه نشسته بود.

پرسیدم: با منی؟
گفت: بله با توام و همه‌ی بیچاره‌های مثل تو که گیر کرده‌اید توی افکار عهد عتیق! اذیت نمی‌شوی با این پارچه‌ی دراز دور و برت؟ خسته نمی‌شوی از رنگ همیشه سیاهش؟

تا آمدم حرف بزنم گفت: نگاه کن ببین چقدر زشت می شوی، چرا مثل عزادارها سیاه می‌پوشی؟ و بعد فقط بلدید گیر بدهید به امثال من.

خندیدم و گفتم: چقدر دلت ﭘُر بود دوست من! هنوز اگر حرف دیگری مانده بگو.
خنده ام را که دید گفت: نه! حرف زدن با شماها فایده ندارد.

گفتم: شاید حق با تو باشد عزیزم. پرسیدم ازدواج کردی؟ گفت: بله.
گفتم: من چادر را دوست دارم. چادر؛ مهربانیست.

با سرزنش نگاهم کرد که یعنی تو هم مثل بقیه ای…

گفتم؛ چادر سر می‌کنم، به هزار و یک دلیل. یکی از دلایل چادر سر کردنم حفظ زندگی توست.
با تعجب به چهره ام نگاه کرد.

پرسیدم با همسرت کجا آشنا شدی؟
گفت: فلان جا همدیگر را دیدیم، ایشان پیشنهاد ازدواج داد، من هم قبول کردم.

گفتم خوب؛ خدا قبل از دستور دادن به من که خودم را بپوشانم به مردها می‌گوید؛ غض بصر داشته باشید یعنی مراقب نگاهتان باشید. تکلیف من یک چیز است و تکلیف مردان یک چیز دیگر. این تکالیف مکمل هم‌اند، یعنی اگر مردی غض بصر نداشت و زل زد به من، پوشش من باید مانع و حافظ او باشد و من اگر حجاب درست و حسابی نداشتم، غض بصر مرد و کنترل نگاهش باید مانع و حافظ من باشد.

همسر تو، تو را “دید”، کشش ایجاد شد و انتخابت کرد. کجا نوشته شده است که همسرت نمی‌تواند از تماشای زنانی غیر از تو لذت ببرد، وقتی مبنای انتخاب برای او نگاه است؟

گفت: خوب… ما به هم تعهد دادیم.

گفتم: غریزه، منطق نمی‌شناسند، تعهد نمی‌شناسد. چه زندگی ها که به چشم خودم دیدم چطور با یک نگاه آلوده به باد فنا رفت.

من چادر سر می‌کنم، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد و نگاهش را کنترل نکرد، زندگی تو به هم نریزد، همسرت نسبت به تو دلسرد نشود، محبت و توجه‌اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود. من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادری که بیشتر شبیه کوره است از گرما هلاک می‌شوم، زمستان‌ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می‌شوم، بخاطر حفظ خانه و خانواده‌ی تو.

من هم مثل تو زن هستم. تمایل به تحسین زیبایی‌هایم دارم. من هم دوست دارم تابستان‌ها کمتر عرق بریزم، زمستان‌ها راحت‌تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. من روی تمام این علاقه‌ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه‌ی سهم خودم حافظ گرمای زندگی تو باشم.

سکوت کرده بود.

گفتم؛ راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان جامعه‌ام با موهای رنگ کرده‌ی پریشان و صد جور جراحی زیبایی فک و بینی و کاشت گونه و لب و آنچه نگفتنیست، چشم‌های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند.

حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟

بعد از یک سکوت طولانی گفت؛ هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم؛
راست می گویی…






















 تو نمازخونه دانشگاه داشتم سجاده آماده می‌کردم برای نماز، همین که چادر مشکی را از سر
 برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم گفت: این همهخودت را بقچه پیچ می‌کنی که چی؟ 
برگشتم به سمت صدا، دختری را دیدم که در گوشه ی نمازخانه نشسته بود.
 پرسیدم: با منی؟ 
گفت: بله با توام و همه‌ی بیچاره‌های مثل تو که گیر کرده‌اید توی افکار عهد عتیق! 
اذیت نمی‌شوی با این پارچه‌ی دراز دور و برت؟ خسته نمی‌شوی از رنگ همیشه سیاهش؟
 تا آمدم حرف بزنم گفت: نگاه کن ببین چقدر زشت می شوی، چرا مثل عزادارها سیاه می‌پوشی؟
 و بعد فقط بلدید گیر بدهید به امثال من.
 خندیدم و گفتم: چقدر دلت ﭘُر بود دوست من! هنوز اگر حرف دیگری مانده بگو.
 خنده ام را که دید گفت: نه! حرف زدن با شماها فایده ندارد.
 گفتم: شاید حق با تو باشد عزیزم. پرسیدم ازدواج کردی؟
 گفت: بله. 
گفتم: من چادر را دوست دارم. چادر؛ مهربانیست.
 با سرزنش نگاهم کرد که یعنی تو هم مثل بقیه ای… 
گفتم؛ چادر سر می‌کنم، به هزار و یک دلیل. یکی از دلایل چادر سر کردنم حفظ زندگی توست.
 با تعجب به چهره ام نگاه کرد. پرسیدم با همسرت کجا آشنا شدی؟ 

ادامه نوشته

محرم از راه اومده...



منتظران مهدی مراقب باشند...!

حسین را هم منتظرانش کشتند...


یا حسین...از اعجاز تو همین بس که نامت را که میبرم دل سنگم آب 

میشود...


در اوج باران غم هایتان ما رو هم دعا کنین...

روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا دانشجویانش را به مبارزه بطلبد.

 او پرسید: `آیا خداوند هر چیزی را که وجود دارد، آفریده است؟

دانشجویی شجاعانه پاسخ داد: "بله."

استاد پرسید: "هر چیزی را؟"

پاسخ دانشجو این بود: "بله هر چیزی را."

استاد گفت: "در این حالت، خداوند "شر" را آفریده است. درست است؟ 

زیرا شر وجود دارد."

برای این سوال، دانشجو پاسخی نداشت و ساکت ماند.

 استاد از این فرصت حظ برده بود که توانسته بود یکبار دیگر ثابت کند که ایمان و

 اعتقاد فقط یک افسانه است.

ناگهان، یک دانشجوی دیگر دستش را بلند کرد و گفت: "استاد، ممکن است که

 از شما یک سوال بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته."

دانشجو پرسید: "آیا سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته، آیا شما هرگز احساس سرما نکرده اید؟"

دانشجو پاسخ داد:

"البته آقا، اما سرما وجود ندارد. طبق مطالعات علم فیزیک، سرما عدم تمام و کمال 

گرماست و شئی را تنها در صورتی میتوان مطالعه کرد که انرژی داشته باشد و انرژی

 را انتقال دهد و این گرمای یک شئی است که انرژی آن را انتقال می دهد. 

بدون گرما، اشیاء بی حرکت هستند، قابلیت واکنش ندارند. پس سرما وجود ندارد.

ما لفظ سرما را ساخته ایم تا فقدان گرما را توضیح دهیم."

دانشجو ادامه داد: "و تاریکی؟"

استاد پاسخ داد: "تاریکی وجود دارد."

دانشجو گفت:

"شما باز هم در اشتباه هستید، آقا. تاریکی فقدان کامل نور است.

شما می توانید نور و روشنایی را مطالعه کنید، اما تاریکی را نمی توانید مطالعه

کنید. منشور نیکولز تنوع رنگهای مختلف را نشان می دهد که در آن طبق 

طول امواج نور، نور می تواند تجزیه شود. 

تاریکی لفظی است که ما ایجاد کرده ایم تا فقدان کامل نور را توضیح دهیم."

و سرانجام دانشجو پرسید:

- "و شر، آقا، آیا شر وجود دارد؟

خداوند شر را نیافریده است. 

شر فقدان خدا در قلب افراد است...

شر فقدان عشق، انسانیت و ایمان است...

 عشق و ایمان مانند گرما و نور هستند. آنها وجود دارند.

 فقدان آنها منجر به شر می شود."

و حالا نوبت استاد بود که ساکت بماند...

عید سعید فطر مبارک:))

 بگذشت مه روزه ، عید آمد و عید آمد


    بگذشت شب هجران، معشوق پدید آمد

آن صبح چو صادق شد، عذرای تو وامق شد


   معشوق توعاشق شد، شیخ تو مرید آمد

شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد


شد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کلید آمد

جان از تن آلوده، هم پاک به پاکی رفت


هرچند چو خورشیدی بر پاک و پلید آمد

از لذت جام تو دل مانده به دام تو


 جان نیز چو واقف شد، او نیز دوید آمد

بس توبه شایسته برسنگ تو بشکسته


بس زاهد و بس عابد کو خرقه درید آمد

باغ از دی نامحرم سه ماه نمی زد دم


بر بوی بهار تو، ازغیب رسید آمد

شب های قدر آمد...

مبادا ليله القدرت سرآید

گنه بر ناله ام افزون تر آيد

مبادا ماه تو پايان پذيرد

ولي اين بنده ات سامان نگيرد

شب قدر است، اگر قدر بدانیم...

خدایا....

شب قدر است و قدر شب قدر تو میدانی
به قدر من ننگر، قدر خویش اعطا کن . .

آمین

akse montakhabe shabe gadr 1 عکس های منتخب شب های قدر (1)

چه شب است یا رب امشب که شکسته قلب یاران
چه شبى که فیض و رحمت، رسد از خدا چو باران
چه شبى که تا سحرگاه ، زفرشتگان «الله»
برکات آسمانى، برسد به جان نثاران . . .

خدایا بهترین سرنوشت ها را برای تک تک عزیزانم رقم بزن...

من که نمیدانم امشب چه شبی است...فقط میدانم "می بخشی" و "می بخشی"

گناهم را  و نعمتت را...

التماس دعا

حجاب

 زن تنها مربوط به خود او نیست تا بگوید من از  خودم صرف نظر کردم

مربوط به  نیست تا مرد بگوید من  ...

 زن حقی است  ... حرمت زن و  زن به عنوان حق الله مطرح

 است! زن به عنوان امین حق الله از نظر  مطرح است...

"آیت الله جوادی آملی"


شهید آوینی می گفت "بالی نمی خواهم ...این پوتین های کهنه هم میتواند مرا به

 آسمانها ببرد!"

من هم بالی نمی خواهم بی شک با "چادرم" هم می توانم مسافر آسمان

 باشم*"چادر" من بال پرواز من است!

چادرم پلی است که مرا می رساند به آنکه "دوستم دارد" و "دوستش دارم"...


حجاب.jpg

حجاب تو به همه خواهد گفت من با همه ی زیبایی هایم از آن یک نفر هستم....


خواهد گفت چشمهای هرزه کور...


من وسیله ی شما برای ارضای نگاهتان نیستم...


در مقابل، همسرت هم جواب تو را خواهد داد...


با نگاهش که از دنیا فقط تو را خواهد دید...


hijab.jpg

آرام از کنارت می گذرد ، بی صدا ...بدون جلب توجه...

سیاهی رنگ اوست و بو نداشتن ویژگی او..

صورتش نمیبینی،اما در مقابل اویی.

اوست که با سکوت، با تو حرف میزند و به تو می آموزد.....

اگر اهلش باشی. در اوج کرامت هست و تندیس متانت..

نزدیک،اما دور از دسترس...

بی عشوه ولی دلربا...

اوست معلم وقار در قله ی بی نیازی..

هر خارو خسی عاشقش نمی شود و زیباییش را هر دلی لمس نمیکند.

پیش از انتخاب شدن انتخاب میکند و پیش از معشوق شدن عاشق میشود...

با زیرکی گوی عقل را از کنار دیو هوس می رباید....

او یه دختر عفیف و در پس پرده ی حجاب است...

1373664288194440_large.jpg

ماه مبارک رمضان

ماه مبارک آمد، اي دوستان بشارت ...

 کز سوي دوست ما را هر دم رسد اشارت ....

آمد نويد رحمت، اي دل ز خواب برخيز!

 باشد که باقي عمر، جبران شود خسارت

index.jpg

خدایا...

کمک کن چترِ گناه را در بارانِ رحمتِ  و غیر رمضانت بسته نگه داریم ...

 آری ؛ چترها را باید بست ، زیر باران باید رفت ...

چتر رنگین کمانی.jpg

بارخدایا...  

وسوسه های نفس نگذاشت، جانم در نهر رجب تطهیر شود؛

 از در آویختگان درخت طوبای شعبان هم که نبودم؛

 ترحم فرما و در دریای رحمت رمضانت مستقرم نما ..

از تو ممنونم ، نکردی جوابم ، با حال خرابم ، تو جمع عاشقات، تو کردی حسابم .. ...

harame abbas.jpg

عرق کهنـــــــــــــــــــــه شیراز مرا مستــــــــــــــ نکرد ،

 چایـــــــــــی روضـــــــــــــه عبـــــــــــاس زمین گیرم کرد .......

میلادت مبارک باد، ای سپیده پنهان که اهل زمین در آرزوی بوی بهشتی تو، هماره دعای فرج را زمزمه می کنند!

ز بس بی تاب آن زلف پریشانم، نمی دانم

حبابم، موج سرگردان طوفانم؟ نمی دانم


حقیقت بود یا دور تسلسل، حلقه زلفت؟
هزار و یک شب این افسانه می خوانم،
نمی دانم


سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو

ولی از نحوه چشمت چه می دانم؟ نمی دانم


چو اشکی سرزده یک لحظه از چشم تو افتادم
چرا در خانه خود عین مهمانم؟
نمی دانم

ستاره می شمارم سال های انتظارم را


هزار و سیصد و چندین و چندانم؟ نمی دانم

نمی دانم، بگو عشق تو از جانم چه می خواهد؟

چه می خواهد بگو عشق تو از جانم؟ نمی دانم


نمی دانم به غیر از این نمی دانم، چه می دانم؟

نمی دانم، نمی دانم، نمی دانم، نمی دانم...

وصلِ یار


نبض هستی لرزه بر رگ‌های کوهِ نور زد

باغبان انبیاء گل نغمه‌ای مسرور زد

چشمِ کوه‌های دگر پیش حرا تاریک بود

چشم خورشیدی او علت بر این مشهور زد

بسکه شیرین بود وصلِ یار در غارِ حرا

صد ملک با بال‌های سر درش را تور زد

هم نبوت را به دست آورد و هم ختم الرسل

فکر را از نو بنا کرد و دم از معمور زد

با چنین والا مقامی چشم‌ها را خیره کرد

تیرها بر دیدگانِ دشمنانِ کور زد

دیگر از حرف یتیمی و شبانی نیست حرف

سیلی سنگین بعثت بر رخِ مغرور زد

دست شیطان را ببست و شاهکاری را گشود

گفت اسلام و همه ابلیسیان را دور کرد

حضرت محمد1.jpg